کد مطلب:119214 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:151

بازخواست از برادر











(خطبه دویست و بیست و چهارم)

از سخنان امام علیه السلام كه در آن از ظلم و ستم تبری می جوید و داستان آهن تفتیده و برادرش عقیل را بازگو می كند:

سوگند به خدا!

اگر شب را بر روی خارهای «سعدان»[1] بیدار به سر برم! و یا در غل ها و زنجیرها بسته و كشیده شوم، برایم محبوب تر است از این كه خدا و رسولش را روز قیامت در حالی ملاقات كنم كه به بعضی از بندگان ستم كرده و چیزی از اموال دنیا را غصب نموده باشم.

چگونه به كسی ستم روا دارم، آن هم برای جسمی كه تار و پودش به سرعت به سوی كهنگی پیش می رود، (و از هم می پاشد) و مدت های طولانی در میان خاك ها می ماند.

سوگند به خدا!

«عقیل» برادرم را دیدم كه به شدت فقیر شده بود و از من می خواست كه یك «من» از گندم های شما را به او ببخشم.

كودكانش را دیدم كه از گرسنگی موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود.

«عقیل» باز هم اصرار كرد و چند بار خواسته ی خود را تكرار نمود و من به او گوش فرادادم! خیال كرد من دینم را به او می فروشم! و به دلخواه او قدم برمی دارم و از راه و رسم خویش دست می كشم! (اما من برای بیداری و هشدار) آهنی را در آتش

[صفحه 146]

گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیك ساختم، تا با حرارت آن عبرت گیرد. ناله ای همچون بیمارانی كه از شدت درد می نالند سر داد و چیزی نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم:

هان ای «عقیل» زنان سوگمند در سوگ تو بگریند! از آهن تفتیده ای كه انسانی آن را به صورت بازیچه سرخ كرده ناله می كنی! اما مرا به سوی آتشی می كشانی كه خداوند جبار با شعله ی خشم و غضبش آن را برافروخته است! تو از این رنج می نالی و من از آتش سوزان نالان نشوم؟!

از این سرگذشت شگفت آورتر، داستان كسی است كه نیمه شب ظرفی سرپوشیده پر از حلوای خوش طعم و لذیذ، به در خانه ی ما آورد، ولی این حلوا معجونی بود كه من از آن متنفر شدم، گویا آن را با آب دهان مار یا استفراغش خمیر كرده بودند.

به او گفتم: هدیه است، یا زكات و یا صدقه؟ كه این دو بر ما، اهل بیت حرام است.

گفت: نه این است و نه آن بلكه «هدیه» است.

به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گریه كنند! آیا از طریق آیین خدا وارد شده ای كه مرا بفریبی؟! دستگاه ادراكت به هم ریخته؟ یا دیوانه شده ای؟ یا هذیان می گویی؟ به خدا سوگند! اگر اقلیم های هفتگانه با آنچه در زیر آسمانها است به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جویی از دهان مورچه ای نافرمانی كنم، هرگز نخواهم كرد و این دنیای شما از برگ جویده ای كه در دهان ملخ باشد، نزد من خوارتر و بی ارزش تر است.

«علی» را با نعمتهای فناپذیر و لذتهای نابود شدنی دنیا چه كار! از به خواب رفتن عقل و لغزش های قبیح به خدا پناه می بریم و از او یاری می جوییم.

[صفحه 147]


صفحه 146، 147.








    1. نوعی خار كه در بیابان می روید.